جدول جو
جدول جو

معنی مژده آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

مژده آوردن(شَ / شِ وَ / وِ بُ دَ)
مژده کردن. مژده دادن. (ناظم الاطباء). خبر خوش دادن. بشارت دادن. مژده رساندن:
ای دل ناشکیب مژده بیار
کآمد آن شمسۀ بتان بهار.
فرخی.
بلبلا مژدۀ بهار بیار
خبر بد به بوم بازگذار.
سعدی (گلستان، کلیات ص 128).
کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد گفت شنیدم که فلان دشمن ترا خدای برداشت. (گلستان سعدی).
و رجوع به مژده دادن و مژده رساندن و مژده کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
سجده کردن. سجود:
صد هزاران بحر و ماهی در وجود
سجده آرد پیش آن دریای جود.
مولوی.
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد پیش او درسجده گاه.
مثنوی.
، خاضع شدن. مطیع شدن:
بزرگوار خدایی که طبع و دستش را
همی نماز برد بحر و سجده آرد کان.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ شِ کَ)
مژده آور. مبشر. مژده ده. رجوع به مژده آور شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ دَ)
مردار خوردن. لاشه خوردن، کنایه از غیبت کردن است
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
خبر خوشی برای کسی بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
رشک دارم بر جنون آنکه پیش از دیگران
مژدۀ مرگم به سرو خوشخرام من برد.
میرزامحمد میلی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ فَ / فِ کَ دَ)
وصول خبرخوش. رسیدن بشارت:
ای خداوندی که هر روز از درت
مژدۀ فتحی دگر می آیدم.
خواجه سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ شُ دَ)
مژده آوردن. مژده دادن. بشارت آوردن و خبر خوش آوردن. (ناظم الاطباء) ، نخستین بشارت و خبرخوش را به کسی دادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مژده آوردن و مژده دادن شود، کبوتری را به حالت مژده درآوردن. رجوع به مژده در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ /خُدْ سِ)
مخفف مژده آورنده. مژده ده. مژده ور. مبشر. که خبر خوش می آورد. که بشارت میدهد. بشیر
لغت نامه دهخدا